معرفی کتاب:
این کتاب سی و چهارمین جلد از مجموعه بیستوهفتیهای انتشارات ۲۷ بعثت است که منتشر و روانه بازار کتاب شد.
کتاب «آرمان عزیز» روایتهایی مستند از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علیوردی است که در ۲۵ روایت از کودکی تا شهادت آرمان عزیز پرداخته است.
این کتاب اولین کتاب از شهدای امنیت انتشارات ۲۷ بعثت است که در تابستان ۱۴۰۲ چاپ و منتشر شده است.
کتاب «آرمان عزیز» روایتهایی مستند از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علیوردی است که در ۲۵ روایت از کودکی تا شهادت آرمان عزیز پرداخته است.
این کتاب اولین کتاب از شهدای امنیت انتشارات ۲۷ بعثت است که در تابستان ۱۴۰۲ چاپ و منتشر شده است.
آرمان علیوردی متولد ۱۳ تیر ۱۳۸۰ در تهران است. او در رشته مهندسی عمران در دانشگاه پذیرفته شد و بهگفته پدرش پس از یک سال تحصیل، به دلیل علاقه به درسهای حوزه، از دانشگاه انصراف داد و وارد حوزه علمیه شد. وی قبل از شهادت، تحصیلات حوزوی را در مدرسه علمیه آیتالله مجتهدی در تهران در پایه سوم میگذراند و بسیجی یگان امام رضا (ع) سپاه محمد رسولالله تهران بود.
علیوردی در ۴ آبان ۱۴۰۱ در شهرک اکباتانِ تهران، در جریان ناآرامیها از سوی برخی معترضان ربوده شد و پس از شکنجه و ضرب و شتم با ضربات چاقو و سنگ در کنار خیابان رها شد. او به بیمارستان بقیه الله منتقل شد و به دلیل شدت خونریزی در ۶ آبان ۱۴۰۱ش در ۲۱ سالگی شهید شد. دلیل ربوده شدن و شکنجه علیوردی را، ظاهر بسیجی او دانستهاند. علیوردی هنگام حضور در ناآرامیها سلاح گرم یا سردی به همراه نداشت. گفته شده در حین شکنجه از او خواستند به مقدسات اهانت کند، ولی او نپذیرفت.
علیوردی در ۴ آبان ۱۴۰۱ در شهرک اکباتانِ تهران، در جریان ناآرامیها از سوی برخی معترضان ربوده شد و پس از شکنجه و ضرب و شتم با ضربات چاقو و سنگ در کنار خیابان رها شد. او به بیمارستان بقیه الله منتقل شد و به دلیل شدت خونریزی در ۶ آبان ۱۴۰۱ش در ۲۱ سالگی شهید شد. دلیل ربوده شدن و شکنجه علیوردی را، ظاهر بسیجی او دانستهاند. علیوردی هنگام حضور در ناآرامیها سلاح گرم یا سردی به همراه نداشت. گفته شده در حین شکنجه از او خواستند به مقدسات اهانت کند، ولی او نپذیرفت.
وی در ۸ آبان ۱۴۰۱ش در تهران تشییع و در قطعه پنجاه بهشت زهرا دفن شد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
این بار محکمتر از دفعههای قبل، با ته صندلش به پای من زد. من هم صندلش را از پایش درآوردم و پرت کردم بیرون. چند ثانیهای به هم نگاه کردیم و به یکباره هر دو زدیم زیر خنده. یکدفعه آرمان یادش آمد که کفش دیگری ندارد. در حالیکه میخندید، گفت: «کفش ندارم!» تا این را گفت، زدم به بدنه وانت و داد زدم: «قف، قف!» راننده اصلاً متوجه نمیشد و با سرعتش به راهش ادامه میداد.
متنی از کتاب:
ساعت هفت صبح با طلبه های پایه پنجم کلاس داشتم ظهر به بعد دیگر نمی توانستم مقابل اشکهای بی اختیارم را بگیرم به طرف منزل راه افتادم آن قدر حالم بد بود که چند بار نزدیک بود تصادف کنم به منزل رسیدم و مثل مرغ پرکنده آرام و قرار نداشتم با حاج آقا میرهاشم تماس گرفتم. ایشان لحظه به لحظه در جریان اوضاع آرمان بود گفتم: «بیشتر از همه به خاطر فیلمی که از اون پخش شده ناراحتم آرمان خیلی حجب و حیا داشت. وقتی برگرده و متوجه بشه خیلی غصه می خوره.» حاج آقا گفت: «بازگشت» آرمان به زندگی به گفته دکترا مثل زنده شدن مرده ست شما باید صبور باشین و طلبه ها رو قوی بار بیارین خدا دشمنای اسلام رو از احمقها قرار داده پخش این فیلم آخرین میخ تابوت اغتشاشگرا و حامیان او ناست فکر کن ببین اجداد اینا با پیکر سید الشهدا چه کردن ولی خون سیدالشهدا بقای اسلام رو تا قیامت تضمین کرد به شما قول میدم خون آرمان مظلوم هم باعث برقراری آرامش و امنیت می شه.»
مشخصات
اثر : مجید محمدولی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.