معرفی کتاب
این کتاب، جلد پانزدهم از مجموعه «نیمه ی پنهان ماه» می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات حسن رضوان خواه از زبان همسرشان می پردازد. بغلش کردم و داخل آمبولانس نشستیم. توی راه زد زیر گریه. نمی دانم با آن سنش فهمیده بود که این جنازه ی پدرش است یا نه؟ حسن را به رسم تشییع، بردیم خانه ی پدری. جای سوزن انداختن نبود. خواهرهای حسن شیون می کردند. عزیز ناله می زد. آقاجون انگار از خیلی قبل ترها می دانست، آرام و بی صدا اشک می ریخت. مردم داخل حیاط را پر کرده بودند. عزاداری می کردند؛ جوری که انگار عزیزترین کس شان را داده باشند. بعد حسن را روی دست بردند مسجد. همان مسجدی که چهار سال پیش جشن ازدواج مان را تویش گرفته بودیم. حسن را بردند سردخانه. ما هم دنبالش. دوستانش گفتند از پهلو زخمی شده بود، اما همین طور به هدایت نیروهایش ادامه داده تا این که دوباره چند ترکش به پهلو و قلبش خورده. یک طرف بدنش اصلاً جای سالم نداشت. پر از ترکش بود. گذاشتندش روی سکوی سردخانه. من هم نشستم. یک دفعه به خودم آمدم و دیدم تنها توی سردخانه ام. هیچ کس نبود. مانده بودم چه کار کنم. پیکر کفن پوش حسن جلویم بود. ترسیدم، اما ناخودآگاه رفتم طرفش. به صورتش دست کشیدم. باهاش حرف زدم: _ بلند شو کمیلت همین جا بیرون وایساده. زینبت توی بغل برادرته؛ نمی خوای ببینیشون؟ تو که زینب رو خیلی دوست داشتی! … شاید حسن مثل همیشه داشت شوخی می کرد. شاید همین الان یک دفعه از خواب پا می شد و به رسم شوخ طبعی اش می زد زیر خنده، اما هرچه تکانش دادم، هر چه صدایش کردم، جوابی نداد.
مشخصات
نویسنده
کمیل رضوان خواه
ناشر
روایت فتح
شابک
۹۷۸۶۰۰۵۱۸۲۵۱۴
قطع
پالتویی
نوع جلد
شومیز
چاپ شده در
ایران
تعداد صفحه
۶۷
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.