توضیحات
چون مرجوعی نداریم لطفاً با دقت ببینید و بخوانید
متن کتاب کامل و سالم
کیفیت جلد مطابق عکس
جلد کتاب به خاطر مرور زمان رنگ پریدگی دارد
مشخصات
کتاب تا سیاهی در دام شاه
خاطرات پروین غفاری
چاپ اول 1376
ناشر مرکز ترجمه و نشر کتاب
چاپ اول 1376
180 صفحه
اصل و کمیاب
مصور
مروری بر کتاب
«با پيروزي انقلاب اسلامي و سقوط سلطنت پهلوي در 22 بهمن ماه سال 1357 پردههاي ابهام از زندگي خصوصي شاه، درباريان و ساير اعضاي خانواده سلطنتي به سويي رفت كه با انتشار كتب حاوي خاطرات درباريان و اطرافيان شاه در سالهاي پس از پيروزي انقلاب ابعادي از اين فساد عيان شد.
«تا سياهي» خاطرات پروين غفاري، يكي از معشوقههاي شاه است كه در دوراني از زندگي شاه انيس و مونس تنهايي او بود و پس از مدتي همچون تفالهاي به بيرون از دربار رانده شد. راوي خاطرات حكايت خواهد كرد كه چگونه از چاله و لجنزار دربار بيرون رانده شد و به چاه ويل سينماي مبتذل آن دوره سقوط كرد و به گونه ديگري از او سوءاستفاده شد. خواننده اين كتاب به گاه مطالعه سطور اين خاطرات از بُعد ديگري به فساد حاكم بر دربار شاهي نظر خواهد داشت كه در طول 37 سال حكومت به تنها چيزي كه نميانديشيد مردمي بود كه سرانجام او را از اريكه قدرت به زير كشيدند.
راوي خاطرات در دوران دوشيزگي و نوجواني، يعني 16 سالگي به دربار وارد شد. در آن زمان فوزيه از شاه جدا شده و به مصر بازگشته بود. هنوز ثريا به دربار راه نيافته بود. پروين در اين فاصله براي سرگرمي ديكتاتور به عنوان معشوقه انجام وظيفه ميكرد. اين در حالي است كه بررسي مطبوعات و رسانهها در آن دوره نشاندهنده آن است كه شاه با وقاحت تمام سعي زيادي در عوامفريبي داشت؛ او خود را نظركرده ائمه(ع) و اولياي دين معرفي ميكرد؛ سفرهاي پر سر و صدايي براي زيارت عتبات عاليات ميكرد؛ در مراسم مذهبي شركت فعال داشت و همه اينها براي آن بود تا از خود چهرهاي مسلمان و متدين در اذهان پديد آورد. غافل از آنكه به قول حافظ شيرازي به تلبيس و حيل ديو مسلمان (سليمان) نشود. انتشار اين خاطرات و مواردي نظير آن در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي از سوي وابستگان به دربار و كساني كه در ماجراهاي پشت پرده آن نقشي داشتهاند، پرده مسلماننمايي و سلامت اخلاقي سردمداران رژيم و بهويژه شاه را دريده است.»
اين اثر در صدر خويش ديباچهاي از پروين غفاري نيز دارد كه نوشتههاي او در مقدمه، دريچهاي به سوي خواننده موشكاف و كنجكاو، درباره مراودات او با محمدرضا پهلوي ميگشايد:«اكنون كه به گذشته فكر ميكنم به روزگار سياهي كه از سر گذراندهام؛ به قلب شكسته پدر كه تا آخرين دم حيات نگرانم بود. به مادرم كه مسبب تمام بدبختيها و سيهروزيهايم بود و همواره سعي ميكرد از وجودم پلي براي رسيدن به اميال خود پديد آورد. . . به گذشته اندوهناكم ميانديشم. هنوز هم پدرم را ميبينم كه با پاي لنگش كه يادگار واقعه به توپ بستن مجلس توسط قزاقهاي لياخوف روسي بود… طول حياط خانه را ميپيمود و از كنار حوض كه گلدانهاي شمعداني را دورش چيده بودند به طرف طناب رختها ميرفت و لباسم را كه براي خشك شدن روي طناب پهن بود برميداشت و باز لنگلنگان به كنجي ميخزيد و بيصدا ميگريست و سرش را در ميان لباس فرو ميبرد.
منِ هستيباخته نيز از پشت شيشه شكسته اتاقم اين صحنه را نظاره ميكردم، بيآنكه بزرگي و هيبت دردهاي پدرم را دريابم. پدرم ميرزاحسن غفاريهمداني از همداني بودن تنها نامش را داشت و خود اهل تفرش بود. او در اين دنيا هيچكس را نداشت، نه فاميلش با او بودند و نه خواهر و برادري داشت. از جواني در مجلس شوراي ملي خدمت كرده بود و آخرين سمتش رئيس بازرسي مجلس بود. هنوز هم در مجلس سوابق خدمتي او و تأييديهاي كه مرحوم مدرس برايش نوشت، موجود است. او مردي دقيق، آزاديخواه و خوشنام بود و هميشه به مبارزاتش عليه استبداد فخر ميكرد و به همين دليل پس از آشناييام با شاه و رفت و آمدم به دربار همواره مرا از خطري كه در كمينم نشسته بود برحذر داشت. با نگاه افسردهاش به من مينگريست و ميگفت دخترم پري، من عمري را در مبارزه عليه استبداد گذراندهام.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.